کوچه های غریبی

صدای کوچه گاه سنگ می شودبه وقت درد...سکوت لحظه های بی عبوروهم همه....

زهربی نشان خواب...من ازهنوزیادهای سرخ ،من ازهجوم اشک های زخم،من ازعبورکوچه کاروان ،من ازهنوزهم همه صدای سیلی کبود،یادیاس بی نشان.....

من ازنجابت نگاه ملتهب ،من ازشکوه قامت قلم....

تجلی نگاه دلنوازیار به حرمت قسم رسیده ام....

درانتهای کوچه های خستگی شوق پرکشیدن است...لذت رسیدن است.

درانتهای این فراق نصیب من صوت اوشنیدن است....

روی دلربای یاردیدن است وطعم وصل اوچشیدن،وه که راه انتظاردرگذشتن ازکوجه های تنگ وتاربه شوق یارعطرزندگی ورسم بندگیست...آری عادت شقایق است...ومااگرشقایقیم به شوق اوشقایقیم...

این که تورانمی بینم چرابایدازشوقم به توکاسته شود...مگرازدیده رفتنت توراازدلهای مانیزبرده است؟!

فدایت شوم...فدایت شوم ارباب!

راستی اگردیربیایی ما چه می کنیم؟...گردتومی مانیم یا میرویم؟

آیابه مااطمینانی هست که گردهجوم تیرهاسینه مان سپربلای توباشد یانه؟...من که به لذت یک گناه رهایت می کنم کجادلخوش توباشم که یارویاورداری.....!

من کجادوری تورایافته ام؟

یاکجابه سوی توشتافته ام...من کجاازغم نادیدنت افسوس خورده ام؟...

یاازاینکه هم غم تونیستم رنج برده ام....

من سرخویش گرفته ام ودنیای خودم راساخته ام...

این تویی که ازیادمن غافل نمی شوی...نه من!!

این تویی که خاطرت نگران منست نه من!

این تویی که دستان من رامی گیری وازکوچه های تاریک دنیایی می رهانی نه من!

خاک بردهانم.....آقا جان...ببخش مرا...خاک بردهانم آقاجان...گویی تومحتاج منی وای برمن!

وای برمن...وای برمن....

چه کرده ام درمقابل خوبیهای شما...لطفهای بی شمارتان...چه کرده ام...چراجسته ام؟...به جای توکه راخریده ام به عوض تو؟...روسیاهم آقا....

وای برمن!که هم قاصرم وهم مقصر...نانت خورده ام ودل نازنینت راشکسته ام...ای عزیز دلم حلالم کن آقا جان....

کجایی طلوع نرگس عطرهای ناشکیبا...

کجایی طلوع هرچه دستهای بلند...

کجایی تولدبادهای باران زا...کجای...

کجایی عزیز دلم...

 

 حرف همیشگی دلم را می دانی ارباب....

 

غیرنام خوش دلربایت کی شوددیده دردفترمن

عاقبت دربیابان عشقت غرقه خون بنگری پیکرمن

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد